خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . سرخ کردن
2 . بچه ماهی
[فعل]
to fry
/frɑɪ/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: fried]
[گذشته: fried]
[گذشته کامل: fried]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
سرخ کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
سرخ کردن
1.Fry the mushrooms in a little butter.
1. قارچها را در کمی روغن سرخ کن.
[اسم]
fry
/frɑɪ/
قابل شمارش
2
بچه ماهی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بچه ماهی
تصاویر
کلمات نزدیک
frustration
frustrating
frustrated
frustrate
frumpish
fry-up
fryer
frying pan
ft
ftse index
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان