خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . گشتن
2 . تجربه کردن (وضعیتی دشوار)
3 . بررسی کردن
4 . عبور کردن
5 . تصویب شدن (قانون و ...)
6 . کامل مصرف کردن
7 . انجام دادن
[فعل]
to go through
/goʊ θru/
فعل گذرا
[گذشته: went through]
[گذشته: went through]
[گذشته کامل: gone through]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
گشتن
جستجو کردن
مترادف و متضاد
look
search
to go through something
چیزی را گشتن
1. He went through Susie's bag.
1. او کیف "سوزی" را گشت.
2. She started to go through the bundle of letters.
2. او شروع به گشتن دسته نامهها کرد.
2
تجربه کردن (وضعیتی دشوار)
تحمل کردن، متحمل شدن، دچار شدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
متحمل شدن
مترادف و متضاد
experience
suffer
undergo
1.He's amazingly cheerful considering all he's had to go through.
1. با توجه به تمام چیزهایی که او مجبور به تجربهشان بود، بهطرز شگفتآوری خوشحال است.
to go through something
چیزی را تجربه کردن
1. She's been going through a bad time recently.
1. اخیراً او دوران بدی را سپری کردهاست.
2. She's going through a difficult time with her job.
2. او دارد دوران دشواری را در کارش تجربه میکند.
3
بررسی کردن
مرور کردن، با دقت مطالعه کردن
مترادف و متضاد
examine
study
to go through something
چیزی را مرور کردن/بررسی کردن
1. Could we go through Act 2 once more?
1. میتوانیم صحنه 2 را یک بار دیگر مرور [تمرین] کنیم؟
2. I have to go through the report.
2. من باید این گزارش را بررسی کنم.
3. Let’s go through the plan one more time.
3. بیا یک بار دیگر برنامه [نقشه] را مرور کنیم.
4
عبور کردن
گذر کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پیمودن
عبور کردن
گذر کردن
مترادف و متضاد
go
pass
to go through something
از چیزی عبور کردن
The train went through the tunnel.
قطار از آن تونل عبور کرد.
5
تصویب شدن (قانون و ...)
رسماً پذیرفته شدن، رسماً تکمیل شدن (قرارداد)
مترادف و متضاد
be officially approved
be officially completed
1.The deal did not go through.
1. آن معامله رسماً پذیرفته نشد [انجام نشد].
2.The sale of the building is set to go through.
2. فروش آن ساختمان آماده است که رسماً تکمیل شود.
6
کامل مصرف کردن
تمام کردن (چیزی)، کامل استفاده کردن
مترادف و متضاد
spend
use up
to go through something
چیزی را کامل مصرف کردن/چیزی را تمام کردن
1. Before I gave up coffee, I was going through five cups a day.
1. قبل از اینکه قهوه را ترک کنم، روزی پنج فنجان مصرف میکردم [میخوردم].
2. I went through thousands of dollars on my last trip to London.
2. من در سفر آخرم به لندن، هزاران دلار مصرف [خرج] کردم.
3. The boys went through two whole loaves of bread.
3. پسرها دو قرص کامل نان را تمام کردند [کامل خوردند].
7
انجام دادن
دنبال کردن (فرآیند یا رویه)
مترادف و متضاد
perform
to go through something
چیزی را انجام دادن
Certain formalities have to be gone through before you can emigrate.
قبل از آنکه بتوانی مهاجرت کنی، تشریفات بهخصوصی باید انجام شود.
تصاویر
کلمات نزدیک
go the whole nine yards
go swimming
go surfing
go smoothly
go skiing
go through a period
go through with
go to a festival
go to a lot of trouble
go to bed
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان