خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . فقیر کردن
2 . تحلیل بردن
[فعل]
to impoverish
/ɪmˈpɑːvərɪʃ/
فعل گذرا
[گذشته: impoverished]
[گذشته: impoverished]
[گذشته کامل: impoverished]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
فقیر کردن
مستمند کردن، ضعیف کردن
1.The collapse of the steel industry impoverished several counties in Ohio.
1. سقوط صنعت فولاد، چندین بخش از "اهایو" را فقیر کرد.
2
تحلیل بردن
فرسوده کردن
1.Intensive cultivation has impoverished the soil.
1. زراعت فشرده خاک را فرسوده کردهاست.
تصاویر
کلمات نزدیک
impound
impotent
impotence
imposture
impostor
impoverished
impracticable
impractical
imprecation
imprecise
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان