1 . نقش بستن 2 . نقش
[فعل]

to imprint

/ˈɪmprɪnt/
فعل گذرا و ناگذر
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 نقش بستن مهر زدن، نشان گذاشتن

[اسم]

imprint

/ˈɪmprɪnt/
قابل شمارش

2 نقش اثر، رد

  • 1.The blow made an imprint on the skin.
    1. ضربه ردی روی پوستش به جا گذاشت.
  • 2.the imprint of a foot in the sand
    2. نقش پا روی شن
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان