خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . ناتوانی
[اسم]
incapacity
/ˌɪnkəˈpæsəti/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
ناتوانی
بیماری
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ازکارافتادگی
1.She returned to work after a long period of incapacity.
1. او بعد از مدت طولانی بیماری به سرکار برگشت.
تصاویر
کلمات نزدیک
incapacitated
incapacitate
incapable
incantation
incandescent light bulb
incarcerate
incarceration
incarnate
incarnation
incendiary
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان