خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . زندانی کردن
[فعل]
to incarcerate
/ɪnˈkɑːrsəreɪt/
فعل گذرا
[گذشته: incarcerated]
[گذشته: incarcerated]
[گذشته کامل: incarcerated]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
زندانی کردن
حبس کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
زندانی کردن
مترادف و متضاد
imprison
jail
1.Thousands were incarcerated in labor camps.
1. هزاران نفر در اردوگاه های کار زندانی شده اند.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
incapacitate
inbound
inauspicious
inappropriately
inappropriate
incautious
incense
inception
incertain
incessant
کلمات نزدیک
incapacity
incapacitated
incapacitate
incapable
incantation
incarceration
incarnate
incarnation
incendiary
incense
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان