Close the sidebar
خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
Close the sidebar
☰
1 . بریدن (با چاقوی جراحی)
2 . حک کردن
[فعل]
to incise
/ɪnsˈaɪz/
فعل گذرا
[گذشته: incised]
[گذشته: incised]
[گذشته کامل: incised]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
بریدن (با چاقوی جراحی)
شکاف دادن، شکافتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
شکافتن
شکاف دادن
2
حک کردن
formal
1.The letters were incised in stone.
1. (آن) حروف در سنگ حک شده بود.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
incipient
incipiency
incipience
incinerator
incineration
incised
incision
incisive
incisively
incisiveness
کلمات نزدیک
incipient
incinerator
incinerate
incidentally
incidental music
incision
incisive
incisor
incite
incitement
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان