خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . لازم
2 . متصدی
[صفت]
incumbent
/ɪnˈkʌmbənt/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more incumbent]
[حالت عالی: most incumbent]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
لازم
مکلف، مجبور
مترادف و متضاد
obligatory
required
1.She felt it incumbent upon her to raise the subject at their meeting.
1. او احساس کرد که لازم است [بر گردنش هست] که این موضوع را در جلسه مطرح کند.
[اسم]
incumbent
/ɪnˈkʌmbənt/
قابل شمارش
2
متصدی
عهدهدار
مترادف و متضاد
holder
office-bearer
1.The present incumbent will soon be retiring.
1. متصدی کنونی بهزودی بازنشسته خواهد شد.
تصاویر
کلمات نزدیک
incubator
incubation period
incubation
incubate
incriminate
incur
incurable
incurably
incursion
indebted
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان