خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . مانع شدن
[فعل]
to inhibit
/ɪnˈhɪbət/
فعل گذرا
[گذشته: inhibited]
[گذشته: inhibited]
[گذشته کامل: inhibited]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
مانع شدن
منع کردن، باز داشتن، جلوگیری کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
باز داشتن
منع کردن
مانع شدن
مترادف و متضاد
hinder
impede
allow
assist
1.Some workers were inhibited from speaking by the presence of their managers.
1. برخی کارگرها به خاطر حضور مدیرها از حرف زدن منع شدند.
2.This drug inhibits the growth of tumors.
2. این دارو تومور را از رشد باز می دارد.
تصاویر
کلمات نزدیک
inheritor
inheritance tax
inheritance
inheritable
inherit money
inhibited
inhibition
inhibitor
inhospitable
inhuman
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان