خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . (روی چیزی) گذاشتن
2 . (تخم) گذاشتن
[فعل]
to lay
/leɪ/
فعل گذرا
[گذشته: laid]
[گذشته: laid]
[گذشته کامل: laid]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
(روی چیزی) گذاشتن
قرار دادن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
چیدن
گذاشتن
to lay somebody/something (+ adv./prep.)
چیزی را در جایی قرار دادن
1. I laid the papers on the desk.
1. آن اوراق را روی میز گذاشتم.
2. to lay a body in the grave
2. قرار دادن جسدی در قبر
2
(تخم) گذاشتن
to lay eggs
تخم گذاشتن
Birds and insects lay eggs.
پرندگان و حشرات تخم میگذارند.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
lawyer
lawn mower
lawn cart
lawn bowling
lawn
lay aside
lay down
lay figure
lay in
lay into
کلمات نزدیک
laxative
lax
lawyer
lawsuit
lawson
lay a finger on
lay away money
lay down
lay down the law
lay foundations
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان