خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . غذای باقیمانده
[اسم]
leftovers
/ˈlɛfˌtoʊvərz/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
غذای باقیمانده
مانده غذا
معادل ها در دیکشنری فارسی:
باقیمانده غذا
تهمانده
1.I don't like to eat leftovers.
1. دوست ندارم غذای باقیمانده بخورم.
2.You’ve always got good ideas for using up leftovers.
2. تو همیشه ایدههای خوبی برای استفاده کردن از غذاهای باقیمانده داری.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
leftover
leftmost
leftist
leftism
leftish
lefty
leg
leg before wicket
leg bone
leg bye
کلمات نزدیک
leftover
leftist
left-winger
left-wing
left-luggage office
lefty
leg
leg bye
leg it
leg warmer
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان