خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . دهان آب افتادن
[جمله]
make one's mouth water
/meɪk wʌnz maʊθ ˈwɔtər/
1
دهان آب افتادن
1.The restaurants is supposed to be wonderful. Every time that I see the menu, it makes my mouth water.
1. این رستوران مثل اینکه خیلی فوقالعاده است. هر بار که به منویش نگاه میکنم دهانم آب میافتد.
تصاویر
کلمات نزدیک
make one's flesh creep
make one's blood run cold
make off with
make of
make no difference
make oneself understood
make out
make over
make phone calls
make plans
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان