خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . شرمنده کردن
[فعل]
to mortify
/ˈmɔːrtɪfaɪ/
فعل گذرا
[گذشته: mortified]
[گذشته: mortified]
[گذشته کامل: mortified]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
شرمنده کردن
سرافکنده کردن، تحقیر کردن
مترادف و متضاد
embarrass
humiliate
1.I was mortified when I realized I had forgotten our lunch date.
1. من وقتی متوجه شدم که قرار نهار را فراموش کرده ام شرمنده شدم.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
mortified
mortification
mortgage loan
mortgage
mortarboard
mortise joint
morus alba
mosaic
moschus moschiferus
mosey
کلمات نزدیک
mortified
mortification
mortgage
morteza
mortar board
mortuary
mosaic
moscow
moslem
mosque
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان