1 . زمزمه کردن 2 . زمزمه
[فعل]

to murmur

/ˈmɜrmər/
فعل ناگذر
[گذشته: murmured] [گذشته: murmured] [گذشته کامل: murmured]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 زمزمه کردن زیر لب گفتن

معادل ها در دیکشنری فارسی: پچ‌پچ کردن زمزمه کردن نجوا کردن
  • 1.“I love you,” she murmured.
    1. او زمزمه کرد: «دوستت دارم.»
[اسم]

murmur

/ˈmɜrmər/
قابل شمارش

2 زمزمه پچ‌پچ

معادل ها در دیکشنری فارسی: پچ‌پچ زمزمه
  • 1.A murmur arose from the audience.
    1. زمزمه‌ای از حضار بلند شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان