خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . قارچ
[اسم]
mushroom
/ˈmʌʃ.ruːm/
قابل شمارش
1
قارچ
معادل ها در دیکشنری فارسی:
قارچ
1.pasta with wild mushrooms
1. پاستا به همراه قارچ های وحشی
تصاویر
کلمات نزدیک
mush
museum
muse
musculature
muscular arms
mushy
music
music industry
music lessons
music store
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان