1 . اعصاب
[اسم]

nerves

/nɜrvz/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 اعصاب اضطراب

معادل ها در دیکشنری فارسی: اعصاب
  • 1.I always suffer from nerves before a game.
    1. همیشه قبل از یک بازی از اضطراب رنج می برم.
  • 2.I need something to calm my nerves.
    2. به چیزی نیاز دارم تا اعصابم را آرام کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان