خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . نفس های آخر را کشیدن
[عبارت]
on one's last legs
/ɑn wʌnz læst lɛgz/
1
نفس های آخر را کشیدن
به روغن سوزی افتادن
1.I've had this laptop for five years now, and it's really on its last legs.
1. من این لپ تاپ را پنج سال است که دارم، و الان واقعا به روغن سوزی افتاده است.
2.It looks as though her grandfather's on his last legs.
2. به نظر می رسد پدربزرگش دارد نفس های آخرش را می کشد.
تصاویر
کلمات نزدیک
on one's high horse
on one's heels
on one's head
on one's best behavior
on no account
on one's own
on one's shoulders
on one's toes
on one's uppers
on one's way
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان