Close the sidebar
خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
Close the sidebar
☰
1 . ماشینکار
2 . مشغول به کار
3 . مربوط به جراحی
[اسم]
operative
/ˈɑːpərətɪv/
قابل شمارش
1
ماشینکار
کارگر
[صفت]
operative
/ˈɑːpərətɪv/
غیرقابل مقایسه
2
مشغول به کار
قابلاستفاده
معادل ها در دیکشنری فارسی:
دایر
مترادف و متضاد
functional
1.The station will be fully operative again in January.
1. (این) ایستگاه دوباره در ماه ژانویه قابلاستفاده خواهد بود.
3
مربوط به جراحی
operative treatment
عمل جراحی
تصاویر
کلمات نزدیک
operations room
operational
operation
operating theater
operating table
operative word
operator
operetta
ophthalmic
ophthalmologist
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان