خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . (بهعنوان کشیش، خاخام و...) منصوب کردن
2 . دستور دادن
[فعل]
to ordain
/ɔːrˈdeɪn/
فعل گذرا
[گذشته: ordained]
[گذشته: ordained]
[گذشته کامل: ordained]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
(بهعنوان کشیش، خاخام و...) منصوب کردن
گماشتن
1.He was ordained (as) a priest last year.
1. او پارسال بهعنوان کشیش منصوب شد.
2
دستور دادن
وضع کردن، امر کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
مقرر کردن
formal
1.Fate had ordained that they would never meet again.
1. سرنوشت وضع کرده بود که آنها هرگز دیگر همدیگر را نبینند.
2.It was ordained that the property should be returned to the original owner.
2. دستور داده شده بود که (آن) ملک به صاحب اصلیاش بازگردانده شود.
تصاویر
کلمات نزدیک
orchid
orchestration
orchestrate
orchestral music
orchestral
ordeal
order
order about
order of magnitude
ordered
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان