Close the sidebar
خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
Close the sidebar
☰
1 . مستخدم بیمارستان
2 . سرباز وظیفه
3 . منظم
[اسم]
orderly
/ˈɔːrdərli/
قابل شمارش
[جمع: orderlies]
1
مستخدم بیمارستان
خدمتکار بیمارستان
1.In 1977 I was a hospital orderly in Kings County.
1. در سال 1977 من در "کینگز کانتی" مستخدم بیمارستان بودم.
2
سرباز وظیفه
سرباز صفر
معادل ها در دیکشنری فارسی:
امربر
گماشته
[صفت]
orderly
/ˈɔːrdərli/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more orderly]
[حالت عالی: most orderly]
3
منظم
مرتب
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بسامان
به قاعده
نظاممند
منظم
منتظم
مرتب
آراسته
تصاویر
کلمات نزدیک
orderliness
ordering
ordered
order of magnitude
order about
ordinal
ordinal number
ordinarily
ordinary
ordinary fraction
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان