خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . معمولاً
2 . بهصورت عادی
[قید]
ordinarily
/ˌɔːrdnˈerəli/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
معمولاً
معادل ها در دیکشنری فارسی:
معمولا
مترادف و متضاد
usually
1.Ordinarily, he didn’t like to go to the movies.
1. معمولاً، او دوست نداشت به سینما برود.
2
بهصورت عادی
بهطور معمول
مترادف و متضاد
normally
an effort to behave ordinarily
تلاشی برای (بهطور) عادی رفتار کردن
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
orderly
orderliness
ordered
order passeriformes
order araneida
ordinary
oregano
organ
organic
organic evolution
کلمات نزدیک
ordinal number
ordinal
orderly
orderliness
ordering
ordinary
ordinary fraction
ordinary seaman
ordination
ordnance
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان