خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . ساماندهی کردن
2 . مرتب کردن
[فعل]
to organise
/ˈɔːr.gəˌnɑɪz/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: organised]
[گذشته: organised]
[گذشته کامل: organised]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
ساماندهی کردن
برنامهریزی کردن
1.He organised the whole event.
1. او کل رویداد را ساماندهی کرد.
2
مرتب کردن
1.The books were organised on the shelves according to their size.
1. کتابها بر اساس اندازهشان روی قفسهها مرتب شده بودند.
تصاویر
کلمات نزدیک
organically
organic food
organic chemistry
organic
organ
organism
organist
organization
organization chart
organizational
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان