خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . منظم
[صفت]
organized
/ˈɔːr.gəˌnɑɪzd/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more organized]
[حالت عالی: most organized]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
منظم
مرتب، برنامهریزی شده
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ارگانیزه
بسامان
نظاممند
منظم
منضبط
1.She's not a very organized person and she always arrives late for meetings
1. او فرد خیلی منظمی نیست و همیشه به جلسات دیر می رسد.
2.We didn't go on an organized tour.
2. ما به گردشی برنامهریزی شده نرفتیم.
تصاویر
کلمات نزدیک
organize
organizational
organization chart
organization
organist
organized crime
organizer
organology
orgasm
orgy
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان