Close the sidebar
خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
Close the sidebar
☰
1 . ابتدا
[اسم]
outset
/ˈaʊtset/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
ابتدا
آغاز
1.I made it clear right from the outset that I disapproved.
1. من از ابتدا واضح گفتم که من موافق نیستم.
2.You should have made that clear right at the outset.
2. تو باید از همان ابتدا آن موضوع را روشن میکردی.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
outsert
outsell
outscore
outsail
outrun
outshine
outshout
outside
outside caliper
outside chance
کلمات نزدیک
outrun
outright
outrigger
outrider
outreach
outside
outside broadcast
outside chance
outside lane
outside line
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان