Close the sidebar
خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
Close the sidebar
☰
1 . حومه
[اسم]
outskirts
/ˈɑʊt.skɜrts/
قابل شمارش
1
حومه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
حومه
1.The new assembly plant is being built on the outskirts of town.
1. کارخانه مونتاژ جدید در حومه شهر در حال ساخته شدن است.
تصاویر
کلمات نزدیک
outsize
outsider
outside line
outside lane
outside chance
outsmart
outspend
outspoken
outstanding
outstanding performance
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان