[اسم]

outsider

/aʊtˈsaɪdər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بیگانه غریبه

معادل ها در دیکشنری فارسی: خارجی غریبه آدم غریبه غیرخودی
  • 1.I’m an outsider, the only foreign woman in the group.
    1. من یک بیگانه‌ام، تنها زن خارجی در گروه.

2 غیر عضو

3 فرد ضعیف/کم‌شانس در یک مسابقه آن تیم یا فردی که انتظار برد از او نمی‌رود

  • 1.A complete outsider won this year's award.
    1. یک فرد کاملا ضعیف و کم‌شانس جایزه امسال را برنده شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان