1 . گزاره (دستور زبان) 2 . مبنا قرار دادن 3 . موردتأکید قرار دادن
[اسم]

predicate

/ˈpredɪkeɪt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 گزاره (دستور زبان)

معادل ها در دیکشنری فارسی: خبر مسند گزاره
[فعل]

to predicate

/ˈpredɪkeɪt/
فعل گذرا
[گذشته: predicated] [گذشته: predicated] [گذشته کامل: predicated]

2 مبنا قرار دادن

formal
  • 1.Democracy is predicated upon the rule of law.
    1. مبنای دموکراسی نقش قانون است.

3 موردتأکید قرار دادن بیان کردن

formal
  • 1.The article predicates that the market collapse was caused by weakness of the dollar.
    1. گزارش بیان کرد که سقوط بازار به‌خاطر کم‌ارزش شدن دلار بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان