خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . برجسته
[صفت]
prominent
/ˈprɑmənənt/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more prominent]
[حالت عالی: most prominent]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
برجسته
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بارز
برجسته
پررنگ
خوشنام
سرشناس
شاخص
مبرز
مترادف و متضاد
eminent
important
well known
unimportant
unknown
1.Her violet eyes were the prominent feature of the model's face.
1. چشمان ارغوانی او از ویژگی های برجسته چهره ی یک مدل بود.
2.My client is a prominent businessperson.
2. موکل من تاجر برجسته ای است.
3.Napoleon is a prominent figure in the history of France.
3. ناپلئون شخصیتی برجسته در تاریخ فرانسه است.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
prolific
proliferate
prolate
projector
projection screen
prominently
promise
promontory
promote
promotion
کلمات نزدیک
prominence
promethean
promenade
prom
prolonged legal battle
prominently
promiscuous
promise
promising
promising start
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان