خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . گستره
2 . اجاق
3 . برد (سلاح)
4 . چراگاه
5 . محل (تمرین تیراندازی یا آزمایش سلاح)
6 . متغیر بودن
7 . دربرگرفتن
8 . به صف درآوردن
9 . سیر کردن
[اسم]
range
/reɪnʤ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
گستره
دامنه، محدوده، مجموعه، رشته (کوه)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
دامنه
گستره
مترادف و متضاد
assortment
extent
limits
radius
scale
scope
span
a range of something
دامنه/گستره/مجموعه از چیزی
1. A range of mountains runs through the middle of Puerto Rico.
1. دامنهای [رشتهای] از کوهها در میان پورتوریکو قرار دارند [از وسط پورتوریکو عبور میکنند].
2. It lets you pick from a range of colors.
2. آن به شما امکان انتخاب از گسترهای [دامنهای] از رنگها را میدهد.
a full/wide/huge range of
دامنه/گستره/مجموعه کامل/گسترده/بزرگ از
1. The clinic provides a full range of medical services.
1. درمانگاه گسترهای کامل از خدمات پزشکی را ارائه میدهد.
2. The hotel offers a wide range of facilities.
2. این هتل، مجموعهای گسترده از امکانات ارائه میدهد.
3. There is a full range of activities for kids.
3. مجموعهای کامل از فعالیتها برای کودکان هست [دردسترس است].
range of experience
گستره/محدوده تجربیات
This was outside the range of his experience.
این خارج از گستره تجربیات او بود.
age range
محدوده سنی
Most of the students are in the 17–20 age range.
بیشتر دانشآموزان در محدوده سنی 17 تا 20 سال هستند.
in the range of ...
در محدوده ...
There will be an increase in the range of 0 to 3 percent.
افزایشی در محدوده 0 تا 3 درصد وجود خواهد داشت.
range of vision
محدوده دید
The child was now out of her range of vision.
آن کودک اکنون خارج از محدوده دید او بود.
price range
محدوده قیمت
1. It's difficult to find a house in our price range.
1. پیداکردن خانهای در محدوده قیمت ما دشوار است.
2. That's too expensive - it's out of our price range.
2. آن خیلی گران است؛ از محدوده قیمت ما خارج است.
vocal range
گستره صوتی
She was gifted with an incredible vocal range.
گستره صوتی فوقالعادهای به او عطا شده بود.
mountain range
رشتهکوه
I want to climb the great mountain range of the Alps.
میخواهم از رشته کوه عظیم آلپ بالا بروم.
2
اجاق
مترادف و متضاد
stove
1.Cook the meat on a low heat on top of the range.
1. گوشت را روی اجاق با حرارتی پایین بپز.
a coal-fired kitchen range
اجاق ذغالسوز آشپزخانه
My grandma had a coal-fired kitchen range.
مادربزرگم یک اجاق ذغالسوز آشپزخانه داشت.
3
برد (سلاح)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
برد
تیررس
range of ...
برد ...
1. The gun has a range of five miles.
1. آن تفنگ، برد پنج مایلی دارد.
2. These missiles have a range of 300 miles.
2. این موشکها 300 مایل برد دارند.
long-range/short-range
کوتاهبرد/بلندبرد
North Korea launches 2 short-range ballistic missiles.
کره شمالی، دو موشک بالستیک کوتاهبرد پرتاب میکند.
4
چراگاه
مرتع
(the range)
مترادف و متضاد
pasture
1.He went to the range, looking for the cattle.
1. او بهدنبال گاوها به چراگاه رفت.
5
محل (تمرین تیراندازی یا آزمایش سلاح)
میدان
مترادف و متضاد
area
shooting/firing/gun range
محل [باشگاه] تیراندازی
testing range
محل آزمایش
A device was exploded at the main nuclear testing range.
وسیلهای در محل اصلی آزمایش هستهای منفجر شد.
[فعل]
to range
/reɪnʤ/
فعل ناگذر
[گذشته: ranged]
[گذشته: ranged]
[گذشته کامل: ranged]
صرف فعل
6
متغیر بودن
دامنه داشتن، گستره داشتن
مترادف و متضاد
differ
extend
fluctuate
vary
to range (in size/length/price) from A to B
(در اندازه/طول/قیمت) از (آ) تا (ب) متغیر بودن
1. Dictionary prices range from $5 to $15.
1. قیمت فرهنگ لغتها از 5 دلار تا 15 دلار متغیر است.
2. These insects range in size from 2 to 5 cm.
2. این حشرات در اندازه از 2 تا 5 سانتیمتر متغیر هستند.
to range between A and B
بین (آ) و (ب) متغیر بودن
Estimates of the damage range between $1 million and $5 million.
برآوردهای خسارت بین 1 میلیون و 5 میلیون متغیر است.
to range + adv./prep.
... متغیر بودن
The conversation ranged widely.
آن مکالمه بهطور گستردهای متغیر بود [موضوعات زیادی را در برگرفت].
7
دربرگرفتن
شامل شدن
مترادف و متضاد
cover
include
to range from A to B
از (آ) گرفته تا (ب)
She has had a number of different jobs, ranging from chef to swimming instructor.
او کارهای متفاوتی داشته است، از آشپز گرفته تا مربی شنا.
8
به صف درآوردن
ردیف کردن، آراستن، به خط کردن
مترادف و متضاد
arrange
line up
position
to range somebody/something/oneself + adv./prep.
کسی/چیزی/خود را به صف درآوردن/ردیف کردن
1. Spectators were ranged along the whole route of the procession.
1. تماشاگران در امتداد تمام مسیر رژه به صف شده بودند.
2. The delegates ranged themselves around the table.
2. نمایندگان خود را به دور میز به صف درآوردند [نمایندگان به دور میز ردیف شدند].
9
سیر کردن
سفر کردن، پرسه زدن، حرکت کردن، چرخیدن
مترادف و متضاد
move around
roam
travel
wander
to range + adv./prep.
... سیر کردن/پرسه زدن
1. He ranges far and wide in search of inspiration for his paintings.
1. او در جستجوی الهام برای نقاشیهایش به دور و نزدیک سیر [سفر] میکند.
2. Patrols ranged deep into enemy territory.
2. گروههای گشت در عمق قلمرو دشمن پرسه زدند.
to range someplace
در جایی سیر کردن/چرخیدن
Her eyes ranged the room.
چشمانش در اتاق چرخید.
تصاویر
کلمات نزدیک
randy
randomly
randomize
random sample
random number
ranger
rangy
rank
ranking
rankle
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان