خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . دوباره روشن کردن
2 . احیا کردن
[فعل]
to rekindle
/ˌriːˈkɪndl/
فعل گذرا
[گذشته: rekindled]
[گذشته: rekindled]
[گذشته کامل: rekindled]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
دوباره روشن کردن
1.Josh rekindled the stove.
1. "جاش" اجاق گاز را دوباره روشن کرد.
2
احیا کردن
دوباره آغاز کردن، دوباره زنده کردن
formal
مترادف و متضاد
reawaken
to rekindle feelings/hopes
دوباره زنده کردن احساسات/امیدها
تصاویر
کلمات نزدیک
rejuvenate
rejoin
rejoicing
rejoice
rejig
relapse
relate
related
relating to
relation
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان