1 . دفع کردن 2 . منزجر کردن
[فعل]

to repulse

/rɪˈpʌls/
فعل گذرا
[گذشته: repulsed] [گذشته: repulsed] [گذشته کامل: repulsed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 دفع کردن پس راندن، عقب راندن، پس زدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: دفع کردن
مترادف و متضاد drive back reject repel revolt
  • 1.Each time I tried to help I was repulsed.
    1. هر بار سعی کردم کمک کنم، پس زده شدم.
to repulse an attack
دفع کردن یک حمله

2 منزجر کردن مشمئز کردن

  • 1.I was repulsed by the horrible smell.
    1. من از (آن) بوی بد مشمئز شدم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان