1 . خط‌کش 2 . حکمران
[اسم]

ruler

/ˈruː.lər/
قابل شمارش

1 خط‌کش

معادل ها در دیکشنری فارسی: خط‌کش
  • 1.Can I borrow your ruler?
    1. می‌توانم خط‌کش شما را قرض بگیرم؟

2 حکمران فرمانروا، رهبر

  • 1.He was the ruler of the country for over 20 years.
    1. او بیش از 20 سال فرمانروای کشور بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان