خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . رضایت
[اسم]
satisfaction
/ˌsæt̬.əsˈfæk.ʃən/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
رضایت
خشنودی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ارضا
اِقناع
خرسندی
خشنودی
رضایت
1.For me, job satisfaction is more important than the money.
1. برای من رضایت از کار مهمتر از پول است.
2.She got great satisfaction from helping other people.
2. او از کمک کردن به دیگران بسیار خشنود میشد.
3.She looked at the finished painting with satisfaction.
3. او با خشنودی به نقاشی تمام شده نگاه کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
satirize
satirist
satirical
satire
satin
satisfactorily
satisfactory
satisfied
satisfy
satisfying
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان