خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . مسخره کردن
2 . سریع خوردن (مقدار زیادی غذا)
[فعل]
to scoff
/skɑːf/
فعل ناگذر
[گذشته: scoffed]
[گذشته: scoffed]
[گذشته کامل: scoffed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
مسخره کردن
ریشخند زدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
استهزا کردن
مترادف و متضاد
mock
1.Don't scoff—she's absolutely right.
1. مسخره نکن؛ او کاملاً درست میگوید.
2.He scoffed at our amateurish attempts.
2. او به تلاشهای تازهکارانه ما ریشخند زد.
2
سریع خوردن (مقدار زیادی غذا)
بهسرعت بلعیدن
مترادف و متضاد
scarf
1.Who scoffed all the grapes?
1. کی همه انگورها را خورد؟
تصاویر
کلمات نزدیک
sclerosis
sclera
scissors
scissor
scion
scold
scone
scoop
scooped
scooter
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان