خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . موسیقی متن
2 . پارتیتور
3 . امتیاز
4 . نمره
5 . دسته یا گروه بیستتایی
6 . امتیاز کسب کردن
7 . نمره گرفتن
[اسم]
score
/skɔːr/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
موسیقی متن
1.Clint Mansell won the award for best original score.
1. "کلینت منسل" برنده جایزه بهترین موسیقی متن شد.
2.The score for the movie was composed by John Williams.
2. موسیقی متن فیلم توسط "جان ویلیامز" نوشته شده است.
2
پارتیتور
نت نوشته، نوتاسیون کامل یک قطعه موسیقی
1.There was a mistake in the piano score.
1. در پارتیتور پیانو یک اشتباه وجود داشت.
an orchestral score
پارتیتور ارکسترا
The composer requested a full orchestral score.
آهنگساز درخواست یک پارتیتور ارکسترای کامل را کرد.
3
امتیاز
گل
معادل ها در دیکشنری فارسی:
امتیاز
گل
مترادف و متضاد
goal
point
1.What's the score?
1. امتیاز چند چند است؟
the final score
امتیاز نهایی
1. The final score was 3-0.
1. امتیاز نهایی سه به هیچ بود.
2. The final score was Southampton two, Leeds United nil.
2. امتیاز نهایی ساوتهمپتون دو و لیدز یونایتد صفر بود.
4
نمره
مترادف و متضاد
grade
mark
rating
a high/low score
نمره بالا/پایین
She bragged endlessly about her high score.
او بیشازحد به خاطر نمره بالایش فخر فروخت.
test/perfect score
نمره امتحان/عالی
Most ten-year-olds had test scores ranging between 50 and 70.
اکثر بچههای ده ساله، نمرههای امتحانی متغیر بین 50 تا 70 داشتند.
5
دسته یا گروه بیستتایی
بیست (سال)
1.Several cabs and a score of cars were parked outside.
1. چندین تاکسی و دستهای بیست تایی از ماشینها در آن بیرون پارک شده بودند.
by the score
دستههای بیستتایی (تعداد خیلی زیاد)
Doyle's success brought imitators by the score
موفقیت "دویل" مقلدان زیادی را در دستههای بیستتایی (در تعداد خیلی زیاد) با خود آورد.
[فعل]
to score
/skɔːr/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: scored]
[گذشته: scored]
[گذشته کامل: scored]
صرف فعل
6
امتیاز کسب کردن
گل زدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
امتیاز گرفتن
گل زدن
مترادف و متضاد
gain
get
win
1.Did either team score yet?
1. تا الان هیچ کدام از تیمها گل زدهاند؟
to score a goal
گل زدن
It actually meant quite a lot to me to score a goal in this game.
برایم معنای زیادی داشت که در این بازی گل بزنم.
to score a point
امتیاز کسب کردن
You need to score 3 points.
باید سه امتیاز کسب کنی.
7
نمره گرفتن
مترادف و متضاد
achieve
gain
get
1.Girls usually score highly in language exams.
1. دخترها معمولا در امتحانات زبان نمره بالاتری میگیرند.
2.She scored 98% in the French test.
2. او در امتحان زبان فرانسه 98 از 100 گرفت.
تصاویر
کلمات نزدیک
scorching hot
scorching
scorched-earth policy
scorched
scorch
scoreboard
scorer
scorn
scornful
scornfully
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان