خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . پیچ کردن
2 . پیچاندن
3 . پیچ
4 . پروانه (کشتی و قایق)
[فعل]
to screw
/skruː/
فعل ناگذر
[گذشته: screwed]
[گذشته: screwed]
[گذشته کامل: screwed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
پیچ کردن
وصل کردن (با پیچ)
1.The cabinet is screwed to the wall.
1. کابینت به دیوار پیچ شدهاست.
2
پیچاندن
بستن (با عمل پیچاندن)
1.Screw the lid on the jar.
1. درب شیشه را ببند.
[اسم]
screw
/skruː/
قابل شمارش
3
پیچ
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پیچ
1.One of the screws is loose.
1. یکی از پیچها شل شده است.
4
پروانه (کشتی و قایق)
ملخ (هواپیما)
مترادف و متضاد
propeller
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
screenwriter
screen
screech
scream
scrawny
screw auger
screw up
screwball
screwdriver
scribble
کلمات نزدیک
screenwriter
screenplay
screening
screen-print
screen test
screw thread
screw up
screw up one's courage
screw-top jar
screwball
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان