1.Your conclusion is good, but the final sentence is too long and complicated.
1.
جمعبندی شما خوب است، اما جمله آخر زیادی طولانی و پیچیده است.
mid-sentence
وسط جمله [حرف]
He's very impatient and always interrupts me mid-sentence.
او خیلی عجول است و همیشه وسط جمله (حرف) من را قطع میکند.
کاربرد اسم sentence به معنای جمله
اسم sentence در مفهوم "جمله" به مجموعهای از کلمات گفته میشود که با قاعدهای مشخص در کنار هم آمده و مفهوم بهخصوصی را میرساند. از انواع جمله میتوان جملات اخباری، سوالی و دستوری و ... را نام برد. یک جمله معمولا از یک نهاد و یک گزاره تشکیل میشود و گاهی یک عبارت اصلی و چندین عبارت وابسته دارد. مثال:
".He's very impatient and always interrupts me mid-sentence" (او خیلی عجول است و همیشه وسط جمله [حرف] من را قطع میکند.)
".Your conclusion is good, but the final sentence is too long and complicated" (جمعبندی شما خوب است، اما جمله آخر زیادی طولانی و پیچیده است.)
مترادف و متضاد
decree
judgement
punishment
verdict
a jail/prison sentence
حکم حبس
If found guilty, he faces a long jail sentence.
اگر گناهکار شناخته شود، با حکم حبس طولانی مواجه میشود.
a light/heavy sentence
حکم سبک/سنگین
We’re hoping that he gets off with a light sentence.
ما امیدواریم که او با یک حکم سبک مواجه شود.
to pass/issue sentence
حکم صادر کردن
1.
He issued a light sentence to Jones.
1.
او حکم سبکی برای جونز صادر کرد.
2.
The judge passed sentence.
2.
قاضی حکم صادر کرد.
to get/receive a sentence
حکم گرفتن/دریافت کردن
She was given a three-year prison sentence.
به او حکم سه سال حبس دادند.
to serve a sentence
حکم گذراندن
1.
Her husband is serving a two-year sentence for credit-card fraud.
1.
شوهرش دارد دو سال حکم برای کلاهبرداری (از) کارت اعتباری میگذراند.
2.
The prisoner has served his sentence and will be released tomorrow.
2.
زندانی حکمش را گذرانده است و فردا آزاد خواهد شد.
to be under sentence of death
حکم اعدام خوردن
کاربرد اسم sentence به معنای حکم
اسم sentence در مفهوم "حکم" اشاره دارد به مجازاتی که توسط قاضی در دادگاه به یک متهم بهخاطر جرمی مشخص، داده میشود و یا مجازاتی که از قبل برای جرمی مشخص در قانون تعیین شده باشد. مثال:
"a prison sentence" (حکم حبس [زندان])
".The judge passed sentence" (قاضی حکم صادر کرد.)
مترادف و متضاد
blame
condemn
convict
exonerate
liberate
pardon
release
to sentence somebody (to something)
کسی را محکوم به چیزی کردن
He was sentenced to life imprisonment.
او محکوم به حبس ابد شده بود.
to sentence somebody to do something
کسی را محکوم به انجام کاری کردن
کاربرد فعل sentence به معنای محکوم کردن
فعل sentence در حالت مجهول مفهوم "محکوم شدن" میدهد و اشاره دارد به مجازات شدن بصورت قانونی در دادگاه، بمنظور انجام جرمی مشخص. این مجازات توسط قاضی معین می شود مگر آنکه از قبل در قانون مشخص شده باشد. مثال:
".He was sentenced to life imprisonment" (او محکوم به حبس ابد شده بود.)