خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . مجزا
2 . جدا شدن
3 . تقسیم کردن
4 . جدا کردن
[صفت]
separate
/ˈsep.ə.rət/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
مجزا
جدا
معادل ها در دیکشنری فارسی:
جدا
جداگانه
سوا
مستقل
مجزا
متفاوت
مترادف و متضاد
detached
independent
set apart from
unconnected
attached
connected
joined
separate from something/somebody
جدا از چیزی/کسی
I try to keep meat separate from other food in the fridge.
سعی میکنم گوشت را از دیگر غذاها در یخچال جدا نگه دارم.
a separate compartment
قسمت [محفظه] مجزا
[فعل]
to separate
/ˈsep.ə.rət/
فعل ناگذر
[گذشته: separated]
[گذشته: separated]
[گذشته کامل: separated]
صرف فعل
2
جدا شدن
طلاق گرفتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
جدا شدن
گسیختن
مترادف و متضاد
break up
divorce
get divorced
split up
get together
marry
1.They separated last year.
1. آنها پارسال جدا شدند.
to separate from somebody
از کسی جدا شدن [طلاق گرفتن]
He separated from his wife after 20 years of marriage.
او بعد از بیست سال زندگی مشترک از زنش جدا شد.
3
تقسیم کردن
قسمت کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تقسیم کردن
نصف کردن
مترادف و متضاد
break up
divide
isolate
split up
unite
to separate something into something
به چیزی تقسیم کردن
I separated the class into three groups.
من کلاس را به سه گروه قسمت کردم.
4
جدا کردن
تفکیک کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تفکیک کردن
جدا کردن
سوا کردن
مترادف و متضاد
detach
disconnect
divide
connect
join
to separate something/somebody
چیزی/کسی را جدا کردن
1. Separate the eggs.
1. سفیده و زرده را جدا کنید.
2. The war separated many families.
2. جنگ چندین خانواده را (از هم) جدا کرد.
to separate something from something
چیزی را از چیزی جدا کردن
It is impossible to separate belief from emotion.
جدا کردن اعتقاد از احساس غیرممکن است.
to separate something into something
چیزی را به چیزی تفکیک کردن
Make a list of points and separate them into ‘desirable’ and ‘essential’.
لیستی از نکات تهیه کنید و آنها را به "مطلوب" و "ضروری" تفکیک کنید.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
sentiment
sentiency
sentience
sententious
sentence
separate off
separate out
separated
separately
separation
کلمات نزدیک
separable
sepal
seoul
sentry
sentinel
separate the sheep from the goats
separated
separately
separates
separation
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان