خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . تابیدن
2 . برق زدن
[فعل]
to shine
/ʃɑɪn/
فعل ناگذر
[گذشته: shone]
[گذشته: shone]
[گذشته کامل: shone]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
تابیدن
نور پراکندن، نور داشتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تاباندن
تابیدن
درخشیدن
مترادف و متضاد
beam
glow
radiate
1.The sun was shining through the window.
1. خورشید داشت از پنجره (به داخل) میتابید.
2
برق زدن
درخشیدن
مترادف و متضاد
burnish
polish
1.She polished her shoes until they shone.
1. او (آنقدر) کفشش را واکس زد تا اینکه برق میزدند.
تصاویر
کلمات نزدیک
shin up
shin guard
shin bone
shin
shimmer
shine a light on
shingle
shingles
shining
shinto
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان