خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . جا
2 . خال
3 . بخشی از یک برنامه (تلویزیونی یا رادیویی)
4 . لکه
5 . قطره
6 . جایگاه (رقابت یا مسابقه)
7 . دیدن
8 . لکه کردن
9 . قرض دادن (پول)
[اسم]
spot
/spɑt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
جا
منطقه، محل
مترادف و متضاد
location
place
position
a quiet/secluded/lonely/nice ... spot
یک جای ساکت/خلوت/دنج/خوب و...
This looks like a nice spot for a picnic.
اینجا به نظر جای خوبی برای پیکنیک میرسد.
in a spot
در یک جا
I want a small cottage in an idyllic spot.
من یک کلبه کوچک در یک جای باصفا میخواهم.
on a spot
در مکان/جای بهخصوص
Why do they want to build a house on this particular spot?
چرا آنها میخواهند در این مکان بهخصوص خانه بسازند؟
spot for something
جا برای چیزی
Here is an ideal spot for a picnic.
اینجا یک جای ایدهآل برای پیکنیک است.
rooted to the spot
سر جای خود میخکوب شده
She stood rooted to the spot with fear.
او از ترس سر جای خود میخکوب شده ایستاده بود.
2
خال
دانه، نقطه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
خال
لکه
لک
مترادف و متضاد
dot
mark
patch
pimple
1.I wore that skirt with the green spots.
1. آن دامنی را که خالهای سبز داشت پوشیدم.
2.The baby's whole body was covered in small red spots.
2. تمام بدن بچه پوشیده از خالهای [دانههای] قرمز کوچک بود.
3.The male bird has a red spot on its beak.
3. پرنده نر یک نقطه قرمز روی نوکش دارد.
4.Which has spots, the leopard or the tiger?
4. کدام خال دارد، پلنگ یا ببر؟
3
بخشی از یک برنامه (تلویزیونی یا رادیویی)
a guest spot
بخش مهمان برنامه
4
لکه
مترادف و متضاد
stain
1.Can you see the rust spots?
1. لکههای زنگزدگی را میبینی؟
2.He had a spot on his tie.
2. لکهای بر روی کراواتش بود.
spots of something
لکه چیزی
His jacket was covered with spots of mud.
کتش پوشیده بود از لکههای گل.
5
قطره
ذره
مترادف و متضاد
bit
drop
spots of rain
قطرات باران
I felt a few spots of rain.
چندین قطره باران حس کردم.
6
جایگاه (رقابت یا مسابقه)
مقام
مترادف و متضاد
position
top spot
جایگاه بالا [اول]
The two teams are battling for top spot.
آن دو تیم دارند برای جایگاه بالا [اول] مبارزه میکنند.
[فعل]
to spot
/spɑt/
فعل گذرا
[گذشته: spotted]
[گذشته: spotted]
[گذشته کامل: spotted]
صرف فعل
7
دیدن
متوجه شدن، تشخیص دادن
مترادف و متضاد
notice
observe
see
to spot somebody/something
کسی/چیزی را دیدن
1. I finally spotted my friend in the crowd.
1. بالاخره دوستم را در جمعیت دیدم.
2. If you spot any mistakes in the article just mark them with a pencil.
2. اگر اشتباهاتی در مقاله دیدید فقط با یک مداد آن را علامت بزنید.
3. Spotting the disease early can save lives.
3. زود تشخیص دادن آن بیماری میتواند جان (بسیاری از انسانها را) نجات دهد.
to spot somebody/something doing something
کسی/چیزی را در حال انجام کاری دیدن
The police spotted him driving a stolen car.
پلیس او را در حال رانندگی با یک اتومبیل دزدی دید.
to spot what/where …
متوجه شدن چه/کجا و...
I soon spotted what was wrong with the printer.
من خیلی زود متوجه شدم پرینتر چه مشکلی دارد.
to spot that…
متوجه شدن اینکه...
No one spotted that the gun was a fake.
هیچکس متوجه نشد که آن تفنگ تقلبی است.
to spot the difference between
تفاوت بین ... را تشخیص دادن/متوجه تفاوت بین ... شدن
Can you spot the difference between these two pictures?
میتوانی تفاوت بین این دو عکس را تشخیص دهی؟
8
لکه کردن
لکه به جا گذاشتن، لکه شدن
مترادف و متضاد
mark
stain
1.Hard water will spot if it is left on a surface.
1. آب سخت لکه به جا میگذارد، اگر روی سطحی باقی بماند.
2.The garment was spotted with mold.
2. آن پارچه با کپک لکه شده بود.
9
قرض دادن (پول)
مترادف و متضاد
lend
loan
to spot someone (an amount of money)
به کسی (پول) قرض دادن
1. I'll spot you $300.
1. 300 دلار به تو قرض خواهم داد.
2. I’ll spot you ten dollars for lunch.
2. ده دلار برای ناهار به تو قرض میدهم.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
sporty
sportswoman
sportswear
sportsman
sports stadium
spotless
spotted
spotted dick
spotted hyena
spotty
کلمات نزدیک
sporty
sportswoman
sportswear
sportsperson
sportsmanship
spot check
spot on
spot weld
spot-on
spotless
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان