خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . صاف کردن
[فعل]
to straighten
/ˈstreɪtn/
فعل گذرا
[گذشته: straightened]
[گذشته: straightened]
[گذشته کامل: straightened]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
صاف کردن
مرتب کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
صاف کردن
1.I straightened my tie and walked in.
1. من کراواتم را صاف کردم و وارد شدم.
تصاویر
کلمات نزدیک
straightaway
straight out
straight off
straight from the shoulder
straight fight
straighten out
straighten up
straightforward
strain
strained
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان