خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . خسته
2 . تحمیلی
3 . رگبهرگشده
[صفت]
strained
/streɪnd/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more strained]
[حالت عالی: most strained]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
خسته
مضطرب، پرتنش
مترادف و متضاد
tense
1.He spoke in a low, strained voice.
1. او با صدایی بم و خسته صحبت کرد.
2.Her face looked strained and weary.
2. صورت او مضطرب و خسته بود.
2
تحمیلی
اجباری، تصنعی، غیرطبیعی
مترادف و متضاد
forced
1.She gave a strained laugh.
1. او لبخندی تصنعی زد.
3
رگبهرگشده
کشآمده
a strained muscle
یک عضله رگبهرگشده
تصاویر
کلمات نزدیک
strain
straightforward
straighten up
straighten out
straighten
strainer
strait
strait-laced
straitened
straitjacket
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان