1 . زنده ماندن
[فعل]

to survive

/sərˈvaɪv/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: survived] [گذشته: survived] [گذشته کامل: survived]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 زنده ماندن (سالم) باقی ماندن، جان سالم به در بردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: بازماندن جان به در بردن زنده ماندن
مترادف و متضاد live make it remain alive sustain die
  • 1.Some people believe that only the strongest should survive.
    1. برخی افراد بر این باورند که تنها قوی‌ترین‌ها باید زنده بمانند.
to survive something
از چیزی زنده ماندن/باقی ماندن
  • 1. It was uncertain whether we would survive the torrent of rain.
    1. نامشخص بود که آیا از سیل باران زنده می‌مانیم یا نه.
  • 2. The space capsule was built to survive a long journey in space.
    2. کپسول فضایی به گونه‌ای ساخته شده بود که در سفری طولانی به فضا (سالم) باقی بماند.
to survive from something
از چیزی باقی ماندن
  • Some strange customs have survived from earlier times.
    برخی رسم و رسومات عجیب از زمان‌های قدیم باقی مانده است.
to survive on something
با چیزی زنده ماندن
  • I can't survive on £40 a week.
    من نمی‌توانم با هفته‌ای 40 پوند زنده بمانم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان