1 . با بی‌تفاوتی چیزی گفتن 2 . گیج کردن 3 . گمراه کردن 4 . صادر کردن 5 . از شر چیزی خلاص شدن 6 . پرت کردن
[فعل]

to throw off

/θɹˈoʊ ˈɔf/
فعل ناگذر
[گذشته: threw off] [گذشته: threw off] [گذشته کامل: threw off]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 با بی‌تفاوتی چیزی گفتن با بی‌دقتی بیان کردن

2 گیج کردن سردرگم کردن

3 گمراه کردن رد گم کردن

to throw somebody off
رد گم کردن/کسی را گمراه کردن
  • We ran flat out for about half a mile before we could throw them off.
    ما نیم مایل یک نفس دویدیم تا اینکه توانستیم آنها را گمراه کنیم [رد گم کنیم].

4 صادر کردن ساطع کردن، بیرون دادن

to throw something off
چیزی ساطع کردن
  • The engine was throwing off so much heat that the air above it shimmered.
    موتور آن‌قدر گرما ساطع می‌کرد که هوای اطرافش مرتعش بود.

5 از شر چیزی خلاص شدن

to throw off something
از شر چیزی خلاص شدن
  • In 1845, they finally threw off the yoke of foreign rule.
    در سال 1845، آنها سرانجام از شر یوغ استعمار خارجی خلاص شدند.
to throw off a cold/your worries/your pursuers
از شر سرماخوردگی/نگرانی‌های خود/خواستگارهای خود و... خلاص شدن
  • It’s taken me ages to throw off this cold.
    مدت زیادی طول کشید تا از شر این سرماخوردگی خلاص شوم.

6 پرت کردن انداختن

to throw something off
چیزی را پرت کردن
  • 1. She entered the room and threw off her wet coat.
    1. او وارد اتاق شد و پالتوی خیسش را پرت کرد.
  • 2. They threw off their clothes and dived in.
    2. آنها لباس‌هایشان را پرت کردند و شیرجه زدند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان