خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . با بیتفاوتی چیزی گفتن
2 . گیج کردن
3 . گمراه کردن
4 . صادر کردن
5 . از شر چیزی خلاص شدن
6 . پرت کردن
[فعل]
to throw off
/θɹˈoʊ ˈɔf/
فعل ناگذر
[گذشته: threw off]
[گذشته: threw off]
[گذشته کامل: threw off]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
با بیتفاوتی چیزی گفتن
با بیدقتی بیان کردن
2
گیج کردن
سردرگم کردن
3
گمراه کردن
رد گم کردن
to throw somebody off
رد گم کردن/کسی را گمراه کردن
We ran flat out for about half a mile before we could throw them off.
ما نیم مایل یک نفس دویدیم تا اینکه توانستیم آنها را گمراه کنیم [رد گم کنیم].
4
صادر کردن
ساطع کردن، بیرون دادن
to throw something off
چیزی ساطع کردن
The engine was throwing off so much heat that the air above it shimmered.
موتور آنقدر گرما ساطع میکرد که هوای اطرافش مرتعش بود.
5
از شر چیزی خلاص شدن
to throw off something
از شر چیزی خلاص شدن
In 1845, they finally threw off the yoke of foreign rule.
در سال 1845، آنها سرانجام از شر یوغ استعمار خارجی خلاص شدند.
to throw off a cold/your worries/your pursuers
از شر سرماخوردگی/نگرانیهای خود/خواستگارهای خود و... خلاص شدن
It’s taken me ages to throw off this cold.
مدت زیادی طول کشید تا از شر این سرماخوردگی خلاص شوم.
6
پرت کردن
انداختن
to throw something off
چیزی را پرت کردن
1. She entered the room and threw off her wet coat.
1. او وارد اتاق شد و پالتوی خیسش را پرت کرد.
2. They threw off their clothes and dived in.
2. آنها لباسهایشان را پرت کردند و شیرجه زدند.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
throw in
throw away
throw
throughout
through and through
throw out
throw pillow
throw together
throw up
throwaway
کلمات نزدیک
throw money at something
throw in the towel
throw in
throw cold water on something
throw away
throw on
throw one's guts up
throw oneself at someone's feet
throw oneself into something
throw out
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان