خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . پیچخورده
2 . بیمارگونه و غیرعادی (رفتار و ...)
3 . مچالهشده
[صفت]
twisted
/ˈtwɪstɪd/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more twisted]
[حالت عالی: most twisted]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
پیچخورده
رگبهرگشده
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تابیده
a twisted ankle
مچ پای رگبهرگشده
2
بیمارگونه و غیرعادی (رفتار و ...)
سنگدل، بیرحم
1.Whoever sent those letters has a twisted mind.
1. هرکس که آن نامهها را فرستاده ذهن بیماری داشته است.
3
مچالهشده
از شکل افتاده، شکل طبیعی خود را از دست داده، قرشده
معادل ها در دیکشنری فارسی:
کج و معوج
1.After the crash the car was a mass of twisted metal.
1. بعد از تصادف، اتومبیل یک تکه فلز مچالهشده بود.
تصاویر
کلمات نزدیک
twist the knife
twist someone's arm
twist and turn
twist
twirl
twister
twisty
twitch
twitcher
twitchy
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان