Close the sidebar
خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
Close the sidebar
☰
1 . داوری کردن (مسابقه ورزشی)
2 . داور
[فعل]
to umpire
/ˈʌmpaɪər/
فعل گذرا
[گذشته: umpired]
[گذشته: umpired]
[گذشته کامل: umpired]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
داوری کردن (مسابقه ورزشی)
1.The game was umpired by Jones.
1. مسابقه توسط "جونز" داوری میشد.
[اسم]
umpire
/ˈʌmpaɪər/
قابل شمارش
2
داور
معادل ها در دیکشنری فارسی:
داور
1.The umpire’s decision is final.
1. تصمیم داور قطعی است.
تصاویر
کلمات نزدیک
umbrella organization
umbrella
umbrage
umbilical cord
umbilical
umpteen
umpteenth
un
unabashed
unabated
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان