خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . عادتنکرده
[صفت]
unaccustomed
/ˌʌnəˈkʌstəmd/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more unaccustomed]
[حالت عالی: most unaccustomed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
عادتنکرده
ناآشنا
formal
مترادف و متضاد
inexperienced in
unfamiliar with
accustomed
habitual
1.Coming from Alaska, Claude was unaccustomed to Florida's heat.
1. "کلود" که اهل آلاسکا بود، به هوای گرم فلوریدا عادت نداشت [عادت نکرده بود.]
2.The king was unaccustomed to having people disobey him.
2. پادشاه عادت نداشت که مردمش از او نافرمانی کنند.
3.Unaccustomed as he was to exercise, Vic quickly became tired.
3. چون به ورزش کردن عادت نداشت، "ویک" خیلی سریع خسته شد.
تصاویر
کلمات نزدیک
unaccounted for
unaccountable
unaccompanied baggage
unaccompanied
unacceptable
unadorned
unaffected
unaffordable
unafraid
unaided
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان