خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . زیر چیزی قرار گرفتن
2 . اساس چیزی بودن
[فعل]
to underlie
/ˌʌndərˈlaɪ/
فعل گذرا
[گذشته: underlay]
[گذشته: underlay]
[گذشته کامل: underlain]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
زیر چیزی قرار گرفتن
در زیر چیزی قرار داشتن
1.Limestone underlies much of the site.
1. سنگ آهک زیر بخش زیادی از این مکان قرار دارد.
2
اساس چیزی بودن
مبنای چیزی بودن
formal
1.These ideas underlie much of his work.
1. این ایدهها اساس بخش زیادی از کار اوست.
تصاویر
کلمات نزدیک
underhand
undergrowth
underground cable
underground
undergraduate
underline
underlying
underlying cause
undermanned
undermine
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان