خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . (پایهی چیزی را) سست کردن
2 . از زیر کندن
3 . تضعیف کردن
[فعل]
to undermine
/ˌʌndərˈmaɪn/
فعل گذرا
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
(پایهی چیزی را) سست کردن
(از زیر) فرسایش ایجاد کردن
2
از زیر کندن
3
تضعیف کردن
تهدید کردن، آسیب زدن، به خطر انداختن
1.This crisis has undermined his position.
1. این بحران موقعیت او را تضعیف کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
undermanned
underlying cause
underlying
underline
underlie
undermine someone's belief
underneath
undernourished
underpaid
underpants
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان