خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . مهارناشدنی
2 . دردسرساز
[صفت]
unmanageable
/ʌnˈmænɪdʒəbl/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more unmanageable]
[حالت عالی: most unmanageable]
1
مهارناشدنی
غیرقابلمهار، غیرقابلکنترل
مترادف و متضاد
manageable
1.His behavior was becoming unmanageable at home.
1. رفتار او در خانه داشت غیرقابلکنترل میشد.
2
دردسرساز
مترادف و متضاد
manageable
1.The signs show that they will become unmanageable when they reach their teens.
1. علائم نشان میدهند که آنها وقتی به دوران نوجوانی برسند، دردسرساز خواهند شد.
تصاویر
کلمات نزدیک
unlucky
unluckily
unlovely
unlock
unload
unmanned
unmarked
unmarried
unmask
unmentionable
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان